محل تبلیغات شما

 

ساعت نزدیک یازده و نیم بود. عطر آش پسرم رو به اشتها انداخته بود. اومد توی آشپزخونه و گفت: مامان بدو برام آش بریز بخورم حتی اگه خام باشه! من گشنمه! میخوام برم مدرسه دیر میشه. براش یه بشقاب آش ریختم با یه تکه نون توی سینی گذاشتم کنارش. گفتم منم باهات حاضر میشم میام می خوام برم کتابخونه.

بین قفسه های کتابخونه بخش ادبیات، دنبال کتاب تخصصی که دربارۀ ساختار شعر می خواستم گشتم اما پیداش نکردم. سه تا کتاب انتخاب کردم و بیرون اومدم روی صندلی ایستگاه نشستم. به همسرم تلفن زدم و گفتم بیرونم تعطیل که شد بیاد منم سوار کنه باهم برگردیم. تا کار همسرم تعطیل شه رفتم و بین مغازه گشتم و سری به فروشگاه زدم.

برای پسرم نودل برداشتم. برای خودم شکلات تلخ مورد علاقه ام رو برداشتم. برای همسرم هم کوکی نارگیلی برداشتم. از کنار یخچال که رد شدم، مسئول فروشگاه گفت: خانوم، گوشت های چرخ کرده تخفیف خوبی خورده، نمی برید؟ نگاهی به اون ردیف کردم و گفتم: نه ممنونم، پول، کم همرامه. مودبانه و سربزیر گفت: باشه. خواهش می کنم. شامپو نداشتم یه دونه از شامپوی مورد علاقه ام برداشتم و حساب کردم اومدم بیرون.

روی نیمکت نشستم و تا اومدن همسرم، پیام هام رو جواب دادم. خیلی گرسنه بودم. به قابلمۀ آش فکر کردم که قبلِ بیرون اومدن از خونه روی بخاری گذاشتم تا گرم بمونه. وجود بخاری رو برای همین دوست دارم.

آروم در انتهای روز

ذهن درگیر و کلافه اش

شیطنت با استتوسکوپ :)

رو ,آش ,یه ,برداشتم ,گفتم ,همسرم ,علاقه ام ,مورد علاقه ,برداشتم برای ,های چرخ ,نگاهی به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها