محل تبلیغات شما
دوباره بارتک سوت زد و فوراً باران قطع شد. سیل با همان سرعتی که به راه افتاده بود در زمین فرو رفت و آفتاب از پشت ابر بیرون آمد و لباسهای خیس سرباز ها را خشک کرد. سرباز ها از کار فرمانده خود شرمسار شدند و فهمیدند که نمی شود به او اعتماد کرد

کتاب هیزم‌شکن و اردک صفحه ۱۷و۱۸و۱۹

کتاب هیزم‌شکن و اردک صفحه ۱۶

کتاب هیزم شکن و اردک صفحه ۱۴ و ۱۵

ها ,سرباز ,کار ,فرمانده ,خشک ,لباسهای ,سرباز ها ,کار فرمانده ,از کار ,فرمانده خود ,ها از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

داستان