بعد از اینکه فرمانده به کمک سپاهیانش از پشت بام کلبه پایین آمد , دید سربازانش صحیح و سالم گوش به فرمان او ایستاده اند و همین که خود را سالم یافت همه چیز را از یاد برد و زیر قولش زد و فرمان داد: >این بار بارتک پیش از آن که بترسد عصبانی شد و گفت : >و دوباره به همان آهنگی که سلطان قورباغه ها یادش داده بود سوت زد. کتاب هیزمشکن و اردک صفحه ۱۷و۱۸و۱۹
کتاب هیزمشکن و اردک صفحه ۱۶
کتاب هیزم شکن و اردک صفحه ۱۴ و ۱۵
فرمان ,زد ,یادش ,ها ,قورباغه ,آهنگی ,عصبانی شد ,بترسد عصبانی ,که بترسد ,شد و ,و گفت
درباره این سایت