محل تبلیغات شما
به محض اینکه به آبگیر رسیدند,قورباغه جستی در آب زد و پرید.پوستش خیس و براق شد.حالا می توانست به راحتی نفس بکشد;صدایش هم قوی تر شد.به بارتک گفت: >بارتک از سلطان قورباغه ها تشکر کردو به راه افتاد تا به خانه اش برود.قبل از اینکه به خانه اش برسد,ناگهان صدای غیر منتظره ای را شنید.این صدا صدای حرکت سربازان و سم اسب سواران سپاهی بود که از آن حوالی می گذشت.

کتاب هیزم‌شکن و اردک صفحه ۱۷و۱۸و۱۹

کتاب هیزم‌شکن و اردک صفحه ۱۶

کتاب هیزم شکن و اردک صفحه ۱۴ و ۱۵

بارتک ,خانه ,قورباغه ,صدای ,اینکه ,اش ,خانه اش ,اینکه به ,به خانه ,ای را ,منتظره ای

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نشر روانشناسی